سامیار هدیه خدا

اولین شعر برای تو عزیز مامان

سلام نازنینم پسرم، مامانی گهگاهی دست به قلم میشه و یه چیزایی مینویسه . برای تو نازنینم هم که هنوز به این دنیا نیومدی یه شعری گفتم که برات می نویسم. امیدوارم خوشت بیاد.   درون دلم ذره ایی شروع به تابیدن کرده این وجود خشکیده را پر از شور و غوغا کرده ذهن پریشان و روح خسته را آرام و صبور کرده شیرازه ی جسم جوانمو به مرور با پروانگی اش فرسوده کرده نوای نجوای سِر شبهای بی فروغم را با حضور کم نورش، متبرک کرده خود را بین وجود مهر و ماه همچون پل و ریسمان مستحکم کرده با حضور کم نور اما جاودانه اش این دل ما را عجب فدایی کرده دوستت دارم ای ذره ای از آفرینش که خدا برای من هدیه کرده ای پروردگار جهان وجود من!...
30 مرداد 1390
1